بابای بچهها میگوید: « دوست همکاری از من پرسید بچهء کجا هستی؟ گفتم خیابان پامنار. با تعجب نگاهم کرد و گفت: به شما نمیآید.» میگویم: میخواستی بگویی: خیلی هم به ما میآید؛ تازه، مادر بچهها هم بچهء میدان فوزیه است. ازدواج ِ اژدهازاده و مرغپرورده*. چه بشوند بچهها.
بابای بچهها، میخندد.
پاورقی*
اشاره به داستان زال و رودابه؛ وقتی سام میشنود که زال و رودابه به یکدیگر علاقمند شدهاند می گوید: اژدهازاده (رودابه که از نوادگان ضحاک بوده) و مرغ پروده ( زال که به وسیله سیمرغ پرورده شده) نمیتوانند وصلت کنند. اما اختر بینان میگویند که: از این دو فرزندی (رستم) به دنیا میآید که پشت و پناه ایران میشود.
نمیدانم عاقبت ما با این کشور برادر، چه میشود؟ امروز رادیو اعلام میکرد که صادرات چین به امریکا، چهار برابر صادرات امریکا به چین است. خوب معلوم است. وقتی جمعیت چین، چندین برابر ایالات متحده و دستمزد کارگر در چین، به مراتب از دستمزد در امریکا، کمتر باشد، نتیجه همین است. میگویند، اگر چین با همین روند پیش برود، اقتصاد جهان، راه به جاهای باریک میبرد. و تولید کنندگان بومی باید کرکرههاشان را پایین بیاورند و بروند در کار وارداتِ اجناس چینی.
پارسال به همراه جمعی از دوستان رفته بودیم به جَواهر ده؛ که مُعرف حضورتان هست. حتما دیدهاید که کنار جاده، خوردنیها و صنایع دستی محلی میفروشند. در میان نان و عسل و دَلار و...، محصولات چینی هم به چشم میخورند؛ حالا، بماند که در شهرها دیگر اشباع شدیم از اجناس چینی. به بابای بچهها گفتم: «بالای کوه هم زیرلیوانیهای چینی میفروشند!» بابای بچهها میگوید: «چه اشکالی دارد. اینها صنایع دستی برادرانمان در پکن و شانگهای هستند.»